حق و تكليف در نهج البلاغه

پدیدآوراحمد بهشتی

نشریهكلام اسلامی

شماره نشریه37

تاریخ انتشار1388/01/28

منبع مقاله

share 1499 بازدید
حق و تكليف در نهج البلاغه

دكتر احمد بهشتى

اكنون مى‏پردازيم به بحث درباره‏ى حق و تكليف از ديدگاه نهج البلاغه
اگر كسى اعتقادى به حق و باطل نداشته باشد، اعتقادى به حق و تكليف هم ندارد. حق و باطل، از مقوله‏ى مسايل عقل نظرى و حق و تكليف، از مقوله‏ى مسايل عقل عملى است. مسايل عقل نظرى زير بنا و شالوده‏ى مسايل عقل عملى است. مسايل عقل نظرى بر محور «است‏» و «نيست‏» ومسايل عقل عملى بر محور «بايد» و «نبايد» مى‏چرخد. «است‏» و «نيست‏» هم به «هست‏» و «نيست‏» برمى‏گردد. تا چيزهايى نباشد و ذهن، تصورى برايش فراهم نشود و ميان آنها به مقايسه و سنجش نپردازد، حكم به «است‏» برايش حاصل نمى‏شود و اما «نيست‏» عدم حكم است و به هر حال، تابع «است‏» مى‏باشد. (1) طبعا بحث‏حق و تكليف، متفرع است‏بر بحث‏حق و باطل. تقابل حق و باطل، تقابل وجود و عدم يا تقابل بود و نبود و به عبارت ديگر، تقابل نقيضين است كه نه با هم جمع و نه با هم رفع مى‏شوند. ولى حق و تكليف، آن‏گونه كه حق و باطل، از هم گريزانند، از هم گريزان نيستند و با يكديگر تعارض ندارند. هر كجا حقى باشد، در مقابل آن، تكليفى و هر كجا تكليفى باشد، در مقابل آن، حقى است. اگر چنين نباشد، جعل حق يا تكليف بيهوده است. اگر در نظام خانواده، شوهر مكلف است كه به زن نفقه بدهد و به قانون: «عاشروهن بالمعروف‏» (2) با او حسن معاشرت داشته باشد، زن نيز حق نفقه وحسن معاشرت دارد. نه اين حق، بدون آن تكليف و نه اين تكليف، بدون آن حق، معنى و مصداقى پيدا مى‏كند، هر كدام بدون ديگرى، لغو و عبث و بيهوده است.
جالب اين است كه نوع افرادى كه حقى پيدا مى‏كنند، تكليفى هم دارند. اگر زن، حق نفقه و حسن معاشرت دارد، مكلف به تمكين است و اگر مرد، مكلف به انفاق و حسن معاشرت است، بر زن، حق تمكين دارد.
اگر زن فقط مكلف به تمكين و شوهر فقط محق باشد، عبث و لغو و بيهوده است; چنان كه اگر مرد، فقط مكلف به انفاق وحسن معاشرت باشد وحق تمكين برايش اعتبار نشود، باز هم عبث و بيهوده است. نظام عدل و انصاف، اقتضا دارد كه در اين‏گونه موارد، علاوه بر اين كه در برابر هر حقى، تكليفى و در برابر هر تكليفى، حقى است، هر مكلفى به اندازه‏ى تكليفش، محق و به اندازه‏ى حقش، مكلف باشد.
البته چنين نيست كه هر كس يا هر چيز محق باشد، مكلف هم باشد. كودكان تا به سن بلوغ نرسيده‏اند داراى حقند، نه تكليف. مگر اين‏كه بگوييم: بالقوه، مكلفند. بلكه براى مكلف بودن، بلوغ تنها كافى نيست. ديوانگان حقوقى دارند، ولى مكلف نيستند. اشخاص سفيه و آنهايى كه رشد فكرى ندارند، برخى از تكاليف را ندارند; ولى در عين حال حقوقى دارند كه بايد ادا شود.
پس معلوم مى‏شود حق داشتن، ملازم با تكليف داشتن نيست; مردگان حقوقى دارند.حق آنهاست كه اگر مسلمان باشند، آنها را غسل دهند و كفن كنند و برايشان نماز گزارند و در قبرستان مسلمين به خاك سپارند و وصى به وصاياى آنها عمل كند و پسر بزرگتر، نماز و روزه‏ى آنها را قضا نمايد و زوجه، عده‏ى وفات، نگاه دارد; ولى تكليفى ندارند. حيوانات هم حقوقى دارند; ولى تكليفى ندارند. بلكه نباتات وجمادات هم بدون اين كه مكلف باشند، محقند.
وراث ميت، حق ارث دارند. آنها حق دارند كه پس از اداى دين و انجام وصاياى شرعى مورث، اموالش را تقسيم كنند. پسر بزرگتر كه مكلف به قضاى نماز و روزه‏ى پدر است، حق حبوه (3) دارد. اينجا حق و تكليف باهمند; ولى در ساير موارد ارث، چنين نيست.
اصالت‏حق يا تكليف در زمينه‏ى حق و تكليف، مسايل متعددى مطرح است كه خلاصه‏ى آنها بدين قرار است:
1. حق و تكليف از مسايل عقل عملى و حق و باطل در حوزه‏ى عقل نظرى است.
2. رابطه‏ى حق و تكليف با رابطه‏ى حق و باطل فرق دارد.
3. حق، باطل را دفع مى‏كند، ولى حق ، تكليف را دفع نمى‏كند، بلكه حق و تكليف بر محور حق مى‏چرخند.
4. در برابر هر حقى، تكليفى و در برابر هر تكليفى، حقى است.
5. لازم نيست هر محقى مكلف باشد.
6. آيا اصالت را بايد به حق داد يا تكليف؟
نگارنده در جاهاى ديگر (4) درباره‏ى پنج مساله‏ى اول، توضيحاتى داده و در اينجا قصد تكرار آنها را ندارد. آنچه در اينجا مورد نظر است، مساله‏ى اخير است. طرح اين مساله از ناحيه‏ى طرفداران سكولاريسم است. آنها ادعا مى‏كنند كه اديان آسمانى همواره سعى كرده‏اند بار تكليف را بر دوش انسانها بگذارند، بدون اين‏كه به آنها حقى بدهند يا براى آنها حقى قايل باشند. حتى مى‏گويند: «رسالة الحقوق‏» امام سجاد عليه السلام هم در حقيقت «رسالة التكليف‏» است.
قرآن هم در مواردى اندك به بيان حقوق پرداخته، اما از تكاليف، بسيار سخن گفته است. به عقيده‏ى آنها، انسان مدرن حق‏گرا و تكليف‏گريز است; حال آن‏كه انسان سنتى تكليف‏گرا وحق‏گريز بوده است. اديان الهى هم با سيره و روش انسان سنتى هماهنگى داشته‏اند، نه با سيره و روش انسان مدرن و مترقى امروز.
اين سخنان پر زرق و برق و عوام فريب، براى بشريت كنونى ضايعات بسيار دارد. بشرى كه فقط خود را محق و ذى‏حق بداند و براى خود، تكليف و مسئوليتى قايل نباشد، براى ساير افراد همنوع خود بسيار مضر و خطرناك است. حيوانات درنده خود را محق مى‏دانند كه حيوانات ضعيف را بدرند و بخورند و شكم خود را سير كنند، ولى در برابر آنها تكليفى براى خود قايل نيستند و از كشتن آنها بار مسئوليتى بر دوش خود احساس نمى‏كنند. نظير حقى كه همه‏ى حيوانات براى خود از طبيعت قايلند و براى استفاده از مواهب طبيعى هيچ‏گونه محدوديتى براى خود قايل نيستند. انسان نيز در استفاده از حيوانات و نباتات و آب و خاك و هوا و معادن و كرات آسمانى، خود را ذى‏حق مى‏داند و البته همين‏طور است. انسان حق استخدام دارد. مانعى نيست كه مخلوقات ديگر را به خدمت‏خويش گمارد، بلكه حق دارد از خدمات افراد همنوع خود نيز استفاده كند; ولى آيا هيچ‏گونه تكليف و مسئوليتى ندارد؟ اگر بگوييم: حيوانات تكليف و مسئوليتى ندارند، خطرى متوجه نظام حكيمانه‏ى طبيعت و خلقت نمى‏شود. تنازع بقايى كه به طور محدود، بر حيوانات حاكم است، به بقاى نظام، بلكه به بقاى خود حيوانات ضررى نزده است.هر حيوانى به اندازه‏ى لزوم، نيروى دفاع و مخفى‏كارى و گريز از خطر دارد و هيچ حيوانى بيشتر از سير كردن شكم و رفع نياز اوليه‏ى خود، حرص و آز ندارد. با سير كردن شكم آرام مى‏گيرد و با يافتن پناهگاهى به خواب خوش فرو مى‏رود و با يافتن جفت‏خويش به توليد نسل مى‏پردازد; ولى آيا انسان هم چنين است؟ آيا اگر انسان شكم خود را سير كند و غريزه‏ى بقاى نسل را ارضا نمايد و براى خواب واستراحت، سرپناهى بيابد، آرام مى‏گيرد؟
آن شنيدستم كه در صحراى غور بار سالارى بيفتاد از ستور گفت چشم تنگ دنيا دار را يا قناعت پر كند يا خاك گور اگر انسان هم به همان حدى كه حيوانات، قانعند، قانع بود و حرص و آز و طول امل و پيروى هواى نفس، گريبانگيرش نبود، هيچ‏گونه نيازى به تكليف و مسئوليت نداشت.
به همين جهت است كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
«ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان: اتباع الهوى وطول الامل، فاما اتباع الهوى فيصد عن الحق و اما طول الامل فينسى الاخرة‏» . (5) «ترسناك‏ترين چيزى كه بر شما بيم دارم، دو چيز است: پيروى هواى نفس و درازى آرزو. اما پيروى هواى نفس، آدمى را از حق، باز مى‏دارد و اما درازى آرزو، آخرت را به فراموشى مى‏سپارد» .
تنها فرق انسان وحيوان در بخردى وبى‏خردى نيست. هر چند اين‏كه بخرد است، نابخردى مى‏كند و آن‏كه بى‏خرد است، در چارچوب غرايز نفسانى خود، حساب و كتابى دارد و به خود و همنوع خود ضرر نمى‏زند. ولى اين انسان، هنگامى كه نابخردى مى‏كند، هم به خود ضرر مى‏زند و هم به همنوع خود. سوداگران و توليد كنندگان موادمخدر، نه سعادت و سلامت‏خود را ارج مى‏نهند، نه سعادت و سلامت همنوعان خود را. اما آيا حيوانات هم چنين خسارت بزرگى به خود و همنوعان خود، وارد مى‏كنند؟ !
فرق مهم انسان وحيوان، در همان دو چيزى است كه اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان مخوفترين دامهاى خطر براى انسانها مطرح كرده است: پيروى هواى نفس و درازى آرزو.
حيوانات در دام چنين خطرهايى گرفتار نيستند و هرگز گرفتار نمى‏شوند. آنها نه مغلوب هواى نفسند و نه اسير آرزوها. بنابراين، هرگز از حد و مرز غريزى و طبيعى خود خارج نمى‏شوند و حقوق همنوعان خود را زير پا نمى‏گذارند و به همان حد متوسطى كه نياز دارند، راضى و قانعند.
بيچاره خر، ار چه بى‏تميز است چون بار كشد همى عزيز است گاوان و خران بار بردار به ز آدميان مردم آزار گروهى از سپاهيان كوفه مى‏خواستند به خوارج ملحق شوند; ولى از اميرالمؤمنين عليه السلام بيمناك بودند.
حضرت، يكى از ياران خود را فرستاد، تا معلوم كند كه آنها در چه حالند؟ او ماموريت‏خود را انجام داد و بازگشت و گزارش داد كه رفته‏اند.
حضرت آنها را نفرين كرد و اعلام داشت كه هرگاه نيزه‏ها به سوى ايشان راست‏شود و شمشيرها بر كاسه‏ى سرهايشان فرود آيد، از كردار زشت‏خود، پشيمان مى‏شوند. آنها اسير اغواى شيطان شدند و از لشكر مسلمانان، گريختند و به دشمن پيوستند; ولى شيطان هم كه خود سردمدار تكليف گريزان است‏سرانجام از آنها بيزارى مى‏جويد و از آنها فاصله مى‏گيرد.
سپس فرمود:
«فحسبهم بخروجهم من الهدى وارتكاسهم في الضلال والعمى وصدهم عن الحق وجماحهم في التيه‏» . (6) «آنان را همين بس كه از راه هدايت‏بيرون و در كورى و گمراهى، سرنگون و از حق، روى گردان شدند و در وادى ضلالت، به سركشى پرداختند» .

معادن دين و كوههاى استوار زمين

حضرتش برخى از انسانها را به عنوان معادن دين و اوتاد زمين معرفى كرده است.
چه كسى مى‏تواند چراغ تاريكيها و كشاف تيرگيها و كليد مبهمات و دفع كننده‏ى شبهات و اشكالات و دليل و راهنماى بيابانها باشد؟ اوصاف او در كلام اميرالمؤمنين عليه السلام به شرح زير مطرح شده است:
«قد الزم نفسه العدل فكان اول عدله نفى الهوى عن نفسه، يصف الحق ويعمل به‏» . (7) «نفس خود را به عدالت، ملزم ساخته و نخستين نشانه‏ى عدالتش اين است كه هوا و هوس را از نفس خود، طرد كرده است. حق را مى‏ستايد و بدان عمل مى‏كند» .
آرى همين‏هايند كه گويا گوهر گرانمايه‏ى دينند و همچون كوهى ستبر و استوار، زمين و اهل آن را از انحراف و انحطاط و لغزش، حفظ مى‏كنند.

دانشمند دروغين

آن كه در پى قرائت‏هاى بى‏پايه و بى مايه از دين است، تا كتاب خدا را به راى خود تفسير و تحريف كند وحق را آن گونه كه دل خواه اوست، تغيير دهد، همان است كه مولا در وصف او فرموده است:
«و آخر قد تسمى عالما و ليس به‏» .
ديگرى كسى است كه نام عالم بر خود نهد و عالم نيست.
درباره اين دانشمند قلابى مى‏فرمايد:
«قد حمل الكتاب على آرائه وعطف الحق على اهوائه‏» . (8) «كتاب خدا را بر طبق آراى خويش تفسير كند وحق را بر هواهاى نفسانى خود منعطف سازد» .
او كه به صورت، انسان و به قلب و باطن، حيوان است (9) ; ولى حيوان بى حد و مرز، همان است كه حضرت درباره‏اش مى‏فرمايد:
«لا يعرف باب الهدى فيتبعه ولا باب‏العمى فيصد عنه، فذلك ميت الاحياء» . (10) «نه راه رستگارى و هدايت را مى‏شناسد، تا در آن، راه رود و نه باب كورى وگمراهى را، تا از آن، باز گردد. او مرده‏اى در ميان زندگان است‏» .
حيوانات، در عين اين‏كه حيوانند، ولى افسار گسيخته نيستند. عالم آنها، عالم محدودى است كه از آن فراتر نمى‏روند. تكامل آنها هم محدود است و به همين جهت، تكاليف آنها از چارچوب غرايز آنها خارج نيست.

استدلال و استنتاج

از مطالبى كه از نهج البلاغه نقل شد، به دست آمد كه بزرگ‏ترين بدبختى انسان، صد از حق است. عامل بازدارنده‏ى از حق و عدل، هواهاى نفسانى است. وظيفه‏ى انسان است كه باب كورى و ضلالت را صد كند و پيرو راه سعادت و هدايت‏باشد.
منظور حضرت از حق، در جملاتى كه نقل شد، چيست؟ آيا منظور همان حقى است كه در برابر باطل است، يا منظور، حقى است كه در بسيارى از موارد، همراه و ملازم تكليف است؟
به نظر مى‏رسد كه منظور، دومى است; چرا كه معلوم نيست پيروان هواى نفس به مرحله‏اى از انحطاط رسيده باشند كه در اعماق دل، حقيقت را انكار كنند و اعتقاد به باطل را جايگزين آن سازند. هر چند ممكن است عاقبت آنها چنين باشد. چنان كه قرآن مى‏فرمايد:
«ثم كان عاقبة الذين اساؤوا السواى ان كذبوا بآيات الله وكانوا بها يستهزؤون‏» . (11) «عاقبت كسانى كه كردار زشت پيشه كرده‏اند، اين است كه آيات خدا را تكذيب واستهزا كنند» .
ولى قدر مسلم اين است كه پيروى هواهاى نفسانى موجب ضايع شدن حقوق و به دنبال آن، پايمال شدن تكاليف مى‏شود.
اين نكته را از جمله‏ى «قد الزم نفسه العدل‏» نيز كه حضرت، آن را نخستين گام به سوى طرد هواى نفس و ستايش حق و عمل به آن، شناخته، مى‏توان استفاده كرد.
از اينجا استفاده مى‏شود كه اصالت‏با حق است، نه با تكليف. از ديدگاه حضرت چنان‏كه از جمله‏ى «يصف الحق‏ويعمل به‏» استفاده مى‏شود اصل، عمل به حق است. اگر حقى نبود يا اگر حقى بود، ولى عمل به آن، لازم نبود، تكليفى هم نبود.
انسان موجودى است كمال طلب، كمال طلبى او در ابعاد مختلف مادى و معنوى حد و مرزى نمى‏شناسد. اگر او را كمال طلب، نيافريده بودند، اين همه به او حقوق نمى‏دادند. كمال جويى حيوانات، محدود است. به همين جهت، حقوق آنها هم محدود است. ارتباط حق و كمال‏جويى ارتباطى محكم و ناگسستنى است. هر چه كمال طلبى افزون‏تر مى‏شود، بر كميت و كيفيت‏حقوق افزوده‏تر مى‏شود. كمال‏جويى انسان بى‏نهايت است. هر گامى كه به سوى كمال برمى‏دارد، به خاطر حقى است كه بر او داده شده و خود مقدمه گام بعدى و حقى ديگر است. اگر در قرآن كريم، مساله‏ى تكريم بنى آدم و برترى آنها بر موجوداتى بسيار و محمول بودن در خشكى و دريا مطرح نمى‏شد (12) و به آنها هشدار داده نشده بود كه مى‏توانند با قدرت و مكنت، اقطار زمين و آسمان را تحت نفوذ و سيطره‏ى خود در آورند (13) ، سخن از حقوق بيكران آنها گفتن بيهوده بود. اگر حقوقى داشت در حد جمادات و نباتات يا حداكثر حيوانات بود.
پس لازمه‏ى تكامل و پويندگى، داشتن حقوق است و لازمه‏ى داشتن حقوق، تكليف و مسئوليت است.
بنابراين، اصالت‏با حق است، نه با تكليف. حق، اصلى و تكليف، تبعى است. به همين جهت است كه حضرت، از ضايع شدن حقوق كه مقدمه‏ى ضايع شدن تكليف است، بيمناك است و بيشترين خطر را از ناحيه‏ى ضايع شدن حقوق، احساس مى‏كند.
نبايد دين خدا و رهبران الهى را متهم كرد كه پيامشان بر مذاق انسان مدرن، ناخوشايند است. اگر چنين است، چرا اكثريت قاطع انسانهاى مدرن، روى به سوى دين دارند؟ چرا انسان مدرن، مدرنيته را مانع ديندارى نمى‏شناسد؟ آهنگ تكريم و تفضيل بنى آدم را قرآن سرداده است‏يا مكاتب الحادى و مادى؟ خدا به مردم گفته است: حق شماست كه اقطار آسمانها و زمين را تحت نفوذ و سيطره‏ى خود درآوريد يا بت‏هاى مصنوع و ايدئولوژى‏هاى مسموم؟ اگر خداوند اين همه به انسان، مقام و منصب نمى‏داد و به او اعلام نمى‏كرد كه: «خلق لكم ما فى الارض جميعا» (14) يك كلمه درباره‏ى تكاليفش سخن نمى‏گفت و عالم او را هم با نظامى مانند نظام عالم حيوانات و جمادات، تدبير و تنظيم و اداره مى‏كرد، تا همچون نباتات برويد و بپژمرد يا همچون حيوانات، زاده شود و بميرد، ولى نوعش با تعاقب و تسلسل افراد، محفوظ بماند. در اين صورت، نه نيازى به دين بود و نه نيازى به طرح مساله‏ى حق و تكليف و نه ضرورتى براى مهار كردن بى‏بند و بارى‏ها و افسار گسيختگى‏ها و جلوگيرى از تجاوز به حقوق اين و آن.
انسان كنونى زمزمه‏هاى شوم الحاد را بسيار مى‏شنود و مظاهر ضد خدا و دين را بسيار مى‏بيند و وسايل هوا و هوس را تا چشمش كار مى‏كند، برايش فراهم كرده‏اند، تا خدا و آخرت را از يادش ببرند و از او عنصرى ملحد و منكر بسازند; ولى در عين حال، دل به سوى دين و رو به سوى خدا دارد و مى‏كوشد كه موانع را خنثى كند، چرا؟
دليل آن، روشن است. انسان‏ها با خدا و پيامبران، رابطه‏اى كهن دارند. سخن انبيا بر دلشان مى‏نشيند و سخن ملحدان، از گوشهايشان تجاوز نمى‏كند. اين ارتباط، ناگسستنى است. اگر بشريت، احساس كرده بود كه قصد انبيا توهين و خوار و فرومايه كردن است، دل به آنها نمى‏داد و اگر چند صباحى دل مى‏داد، سرانجام پيشانيش به سنگ مى‏خورد و باز مى‏گشت.
آرى هدف انبيا تكريم و تفضيل انسان‏ها بوده و در اين راه، چيزى كم نگذاشته و حقى از انسان ضايع نكرده‏اند، تكاليف به خاطر حفظ حقوق بود. اگر تكاليفى نبود، همه‏ى حقوق، ضايع و پايمال مى‏شد. براى حفظ حقوق، بايد تكاليف را ارج نهاد.

پى‏نوشت‏ها:

1.مرحوم علامه طباطبايى مى‏گويد: «مفهوم... «است‏» ... فعل خارجى نفس است كه با واقعيت‏خارجى خود در ذهن، ميان دو مفهوم ذهنى... موجود مى‏باشد و چون نسبت ميان موضوع ومحمول است، وجودش همان وجود آنهاست. از يك‏سو از اقعيت‏خارج حكايت مى‏كند و از يك‏سو خودش در ذهن يك واقعيت مستقل دارد كه مى‏توان خودش را محكى عنه قرار داد. از اين جهت، ذهن به آسانى مى‏تواند از اين پديده كه فعل خودش مى‏باشد، مفهوم‏گيرى نموده و او را ... با يك صورت ادراكى حكايت نمايد و مفهوم «نيست‏» به واسطه‏ى يك اشتباه و خطاى اضطرارى كه دامنگير ذهن مى‏شود، از حكم ايجابى «است‏» گرفته مى‏شود. او نيز مانند حكم ايجابى ماهيت نيست، ولى از ماهيت گرفته شده‏» . (اصول فلسفه و روش رئاليسم: 2/57و 58) .
آنچه در متن آمده، با بيان ايشان منافات ندارد. بيان ايشان ناظر به اين است كه ادراك وجود و عدم يا تصور هستى و نيستى از كجا پديد آمده و بيان متن ناظر به اين است كه تا واقعيتها يا حداقل واقعيتى چون «من انسانى‏» محقق نشود، نوبت‏به است و نيست و بايد و نبايد نمى‏رسد.
2.نساء/19.
3. محقق حلى مى‏فرمايد: لباس تن و انگشترى و شمشير و قرآن ميت‏به پسر بزرگتر داده مى‏شود و بر اوست كه نماز و روزه‏ى پدر را قضا كند. مشروط به اين‏كه سفيه و فاسد الراى نباشد و ميت داراى مال ديگرى باشد (نگاه كنيد به شرايع الاسلام، كتاب ارث، مقصد 1، مساله 3) .
4. رجوع شود به مقاله حق و تكليف از كتاب «تاملات كلامى‏» و مقاله‏ى حق و تكليف از ديدگاه اميرالمؤمنين عليه السلام كه در انديشه نامه‏ى آن بزرگوار به چاپ خواهد رسيد.
5. نهج البلاغه، خطبه 42.
6.همان، خطبه‏ى 181.
7.همان، خطبه‏ى 87.
8. همان.
9. همان.
10. فالصورة صورة انسان والقلب قلب حيوان (از همان خطبه) .
11. روم/10.
12. «و لقد كرمنا بنى آدم وحملناهم في البر والبحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا» (اسراء/70) .
13. «يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السماوات و الارض فانفذوا لا تنفذون الا بسلطان‏» (الرحمن/33) .
14. بقره/29.

مقالات مشابه

مفهوم الحق فی القرآن والفکر الإسلامی

نام نشریهالمنهاج

نام نویسندهمحمود حیدر

تكليف

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهسیدجعفر صادقی فدکی

حق مداری در رسانه ها از دیدگاه قرآن

نام نشریهفصلنامه قرآنی کوثر

نام نویسندهساجده‌سادات مرتضوی

بلوغ از دیدگاه فقه اجتهادی

نام نشریهکیهان اندیشه

نام نویسندهمحمدابراهیم جناتی

منشأ حق و تكلیف

نام نویسندهعبدالله جوادی آملی

آثار و اهداف حق و تكلیف

نام نویسندهعبدالله جوادی آملی

نسبت حق و تكلیف در آموزه‏هاى اسلامى

نام نویسندهعبدالله جوادی آملی

پى‏آمدهاى رعایت حق و تكلیف

نام نویسندهعبدالله جوادی آملی

دين دارى حق يا تكليف

نام نشریهپاسدار اسلام

نام نویسندهمحمدرضا مصطفی‌پور